کتاب چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد؟ کتاب چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد؟
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۰ ساعت ۰۹:۳۹
کد مطلب: 18353
 
به گزارش پایگاه خبری لادیز؛ نسخه الکترونیک کتاب چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد؟ به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید

نقد و بررسی کتاب چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد؟

«من میخواهم صحنه‌هایی را به تو نشان دهم که مثل سیلی به صورتت بخورد. می‌توانی نگاه نکنی، می‌توانی خاموش کنی، می‌توانی هویت خود را پنهان کنی، مثل قاتل‌ها، اما نمی‌توانی جلوی حقیقت را بگیری، هیچ کس نمی‌تواند.» این‌ها جملاتی از «کاوه گلستان»، فیلمبردار و خبرنگار ایرانی و پسر «ابراهیم گلستان» است که در آغاز کتاب چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد آمده است. رمان جذابی که مانند تکه‌های یک پازل در هم پیچیده است. مهدی رضایی این رمان را نوشته است و در آن دیوانگی را به تصویر کشیده است. دیوانگی‌ای که از شخصیت اول رمان آغاز می‌شود و به شکل مسری تمام جامعه‌ی اطرافش را در برمی‌گیرد.

درباره کتاب چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد؟

کتاب چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد اولین اثر مهدی رضایی، نویسنده و بنیان‌گذار «کانون فرهنگی چوک» است. این کتاب را «نشر افکار» سال 89 در ایران منتشر کرده است.

مهدی رضایی داستانش را در 6 فصل نوشته است. داستانی که راوی آن آرمان پاکروان، همان دیوانه‌ی داستان، یک معلم دبیرستان است و ماجراهای مختلفی از قتل و خیانت و عاشقی را بیان می‌کند. برهمکنش میان آرمان و همسرش روزنامه‌نگارش نگار، همسایه‌ای وبلاگ نویس به نام آقای شاهی، شخصیت خیالی‌ای به نام نسترن که راوی در ذهنش با او حرف می‌زند و شخصیت‌های دیگر، تکه‌های پازل مهدی رضایی را شکل می‌دهند.

مهدی رضایی تکه‌هایی از نوشته‌های وبلاگ آقای شاهی را در داستان آورده است. منتقدان معتقدند نویسنده از این تکنیک استفاده کرده است تا بدون دخالت مستقیم در متن بتواند نظرات خودش را منتقل کند.

رمان خطوط داستانی مختلفی دارد و موازی باهم روایت می‌شوند. بر خلاف آن چه معمول است در پایان رمان رضایی ، ارتباط خطوط داستانی با هم کشف نمی‌شود بلکه حتی بعضی از روایت‌ها در نیمه‌ی راه فراموش می‌شوند. در رمان مهدی رضایی نتایج ناشی از اتفاقات مدنظر نیستند بلکه خود اتفاقات است که اهمیت دارد.

کتاب چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد را «خالد فاتحی» به کردی برگردانده و در کردستان عراق منتشر شده است. این اثر به زبان انگلیسی نیز ترجمه و در آمریکا چاپ شده است.

خلاصه داستان چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد

داستان با صحبت‌های راوی درباره‌ی دیوانگی آغاز می‌شود. راوی ضمن صحبت از خصوصیات خودش کم‌کم شخصیت‌های دیگر داستان را وارد ماجرا کرده و به خواننده معرفی می‌کند. داستان با رسیدن نامه‌ای به دفتر روزنامه‌ای که نگار همسر راویدر آن کار می‌کند ادامه می‌یابد نامه‌ای که نویسنده در آن به قتل اعتراف کرده است، داستان نامه در سراسر کتاب ادامه می‌یابد و به خط داستانی‎‌ای موازی داستان اصلی تبدیل می‌شود . لابلای داستان در ذهن راوی گفت‌وگوهایی با نسترن شکل می‌گیرد، گفت‌و گوهایی که گاهی رابطه‌‌ی نگار و آرمان را به چالش می‌کشد و درباقی کتاب نیز ادامه دارد.

تلفن‌هایی که به نگار و آرمان می‌شود و هر دوی آن‌ها را به خیانت به یک‌دیگر متهم می‌کند، اتفاقی برای آقای شاهی همسایه‌ی وبلاگ نویس رخ می‌دهد و خطوط درهم پیچیده‌ی داستان ادامه پیدا می‌کند....

نقد کتاب چه کسی از دیوانه‎‌ها نمی‌ترسد؛ در ستایش دیوانگی

نقدها و نظرات مختلفی درباره‌ی رمان چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد در روزنامه‌ها و سایت‌های ایرانی نوشته شده است. در نقد «هانیه بَرکوهی» در روزنامه‌ی فرهیختگان آمده است: «با نوشته‌ای پویا مواجهیم که داستان را از یک‌بعدی بودن خارج می‌کند و فضایی چندبعدی به اثر می‌دهد. چندبعدی بودن هم در تلفیق فضاها قابل‌دیدن است و هم در شخصیت‌پردازی و هم در داستان‌پردازی. با پازلی روبه‌روییم که در بسیاری از وجوه، این پازل جور نمی‌شود اما جورنشدن و کنار هم قرار نگرفتن‌ها جزو تکنیک رمان محسوب می‌شود، نه جزو ضعف‌های آن.»

«صادق وفایی» نیز در خبرگزاری مهر نقدی بر این رمان نوشته است، در نقد او درباره‌ی موضوع دیوانگی  که محوریت داستان برآن قرار داده شده است آمده است:

«نویسنده با مطرح کردن بحث دیوانگی و عاقلی، قصد ریشخند و انتقاد کردن به اخلاقیات اشتباه اجتماعش را دارد. گویی او با تاکید بر دیوانه بودن می‌خواهد شخصیتی مانند بهلول بسازد. گاهی اوقات انگار جامعه دیوانه است و راوی عاقل. و گاهی بالعکس. روای مدعی است از این که کسی دیوانه خطابش کند، نمی‌ترسد. گویی دیوانه بودن در جهانی که رمان ترسیم می‌کند، یک امتیاز است و ببوی عقب‌ افتاده که همه اذیتش می‌کنند از امیر میوه فروش دوست داشتنی‌تر است و هنگامی که با ترازو به سر میوه‌فروش بداخلاق می‌کوبد، مخاطب با او همذات‌پنداری می‌کند. این همذات‌پنداری در واقع شاید با خشم فروخورده راوی و خالقش مهدی رضایی باشد.»

درباره مهدی رضایی؛ فعال ادبی ایرانی

مهدی رضایی نویسنده و فعال فرهنگی ایرانی متولد سیم اردیبهشت 1360 در تهران است. او فعالیت ادبیش را از آغاز جوانی، در بیست سالگی شروع کرده است. مهدی رضایی ادبیات داستانی را به عنوان حوزه‌ی فعالیتش برگزیده است و داستان‌هایی ساده و روان برای نسل امروز می‌نویسند. کتاب‌های رضایی معمولا طنز تلخی در خود دارد و به مسائل اجتماعی طعنه می‌زند.

رضایی سال 85 کانون فرهنگی چوک را پایه‌گذاری کردو سه سال بعد ماهنامه‌ی الکترونیک «ادبیات داستانی چوک» را راه انداخت. او در انتشارات و ووسات مختلف دیگری مانند انتشارات «آقاپور» نیز فعالیت کرده و در جشنواره‌های بسیار داور یا دبیر بوده است. مهدی رضایی سابقه‌ی عضویت در هیئت رئیسه‌ی کانون «شعر و ادب پایتخت» را نیز در کارنامه دارد.

جوایزی مانند «جایزه‌ی ادبی لوح» و جایزه‌ی «هفت سین» از سوی حوزه‌ی هنری برای فعالیت‌های فرهنگی رضایی به او تعلق گرفته است و انجمن‌های ادبی متعددی مانند «انجمن داستان شهرزاد شهریار»، «انجمن داستان استهبان فارس» و «انجمن داستان سرو شیراز» از او تقدیر کرده‌اند.

درباره آثار مهدی رضایی؛ فراتر از مرزهای ایران

 آثار مهدی رضایی در ایران توانسته است توجه مخاطبان را به خود جلب کند و بعضی از آثارش نیز به زبان‌های کردی، روسی انگلیسی و .. برگردانده شده است. او در مصاحبه‌ای بیان کرده است: «دو سه سالی است که ناتالی ژوهاروا، استاد دانشگاه ملی سنت پترزبورگ روسیه و دانشجویانش آثارم را در دست تحقیق و بررسی دارند. گزارش کوتاهی از این تحقیقات در یک نشریه الکترونیکی روسی زبان منتشر شده است.»

رضایی پس از اولین کتابش چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد؟ رمان «روزگار فراموش شده» را نوشت و سال 94 آن را منتشر کرد. این کتاب را می‌توانید از سایت فیدیبو دانلود کنید. او در همان سال مجموعه داستان «آواز گوسفندها» را نیز نوشت که انتشارات نیماژ آن را روانه‌ی بازار کتاب ایران کرده است.

مهدی رضایی سال 96 کتاب «خطاهای نویسندگی و تجربیات نویسندگی» را نوشت که تنها اثر غیرداستانی او به حساب می‌آید. آخرین رمان او به نام «من بن لادن را کشتم» نیز سال 97 به بازار کتاب ایران آمد.

دانلود کتاب الکترونیک(پی دی اف) چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد در همین صفحه ممکن است.

در بخشی از کتاب چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد؟ می‌خوانیم

حرفش را ادامه نمی‌دهد. به صداها بیشتر توجه می‌کنم. صدا از طبقه خودمان است. صبحانه را نخورده و می‌روم به سمت در. در را باز می‌کنم. در خانه‌ی شاهی باز است و چند نفری در حال رفت و آمد هستند. همه شان لباس شخصی دارند. چرا کسی لباس پلیس به تن نکرده؟ جلوتر می‌روم و به داخل نگاه می‌کن. چند نفر مشغول جمع کردن اثاثیه‌ی خانه هستند. چشمم به سرگرد می‌افتد. به من نگاه می‌کند. شق و رق جلو می‌آید.

 درشتی هیکلش مانع از آن می‌شود که داخل را ببینم.

-کاری داشتید؟

-نه می‌خواستم ببینم چه خبر است. گفتم نکند دزد آمده باشد.

-نه دزد نیامده، ما هستیم. بفرمائید منزلتان.

در صدایش خشمی را احساس می‌کنم که می‌خواهد مرا دک کند. چند لحظه‌ای خیره نگاهش می‌کنم تا بفهمد از لحنش خوشم نیامده. در همین حین چندنفری که کامپیوتر و بعضی از کشوهای میز را به دست دارند، از خانه بیرون می‌آیند. خودش را از جلو در می‌کشد کنار. می‌روم سمت واحدم. در را که می‌خواهم ببندم بازهم نگاهم می‌افتد به سرگرد و می‌پرسم: ببخشید می‌خواستم بپرسم که سوراخ روی گلوی آقای شاهی را که دیدید؟

چند لحظه‌ای خیره نگاهم می‌کند و می‌خواهد بفهماند که از سوالم خوشش نیامده. با صدایی بلندتر از قبل می‌گوید بفرمائید منزلتان.

نگاهش می‌کنم. پوزخندی می‌زنم و در را می‌بندم. نگار رنگش پریده و می‌گوید: چی بود؟

-هیچی، پلیس بود.

-فکر کردم آقای شاهی است.

-چرا فکر کردی آقای شاهی است؟

-نمی‌دانم، همین طوری فکر کردم.

-آقای شاهی مرده عزیزم، صبحانه‌ات را بخور.

دوباره صدای زنگ در بلند می‌شود. از اینکه در صبحانه خوردنم این همه وقفه می‌افتد عصبی می‌شوم. می‌روم در را باز می‌کنم. سرگرد جلوی در ایستاده و می‌گوید: می‌خواستم به شما اخطار بدهم که به هیچ وجه موضوع آقای شاهی را پیگیری نکنید. وگرنه عواقب بدی در انتظارتان است.

نگاهش می‌کنم و حرفی نمی‌زنم. او هم حرفی نمی‌زند. شاید منتظر است بگویم: بله من چیزی را پیگیری نمی‌کنم. این جوابم باب میلش است. پس نمی‌گویم. می‌گویم: موضوع قتل آقای شاهی یا هرکس دیگری به من ربطی ندارد که بخواهم پیگیری کنم. مگر شما مسئول پیگیری این قتل نیستسد؟ من هم یک معلم هستم. شما کار خودتان را بکنید من هم کار خودم را.

Share/Save/Bookmark